نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91 بهمن 23 توسط
عباس الله وردی
دو تا از بچه ها، غولی را همراه خودشون آورده بودند و های های می خندیدند...
گفتم : «این کیه؟» . . . گفتند : «عراقیه»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟». . . می خندیدند!!!
گفتند:" از شب عملیات پنهان شده بود ، تشنگی فشار آورده بهش، با لباس بسیجی های خودمان اومده بوده ایستگاه صلواتی شربت بگیره، پول داده بود...!!!؟؟؟،
این طوری لو رفت " و هنوز می خندیدند....!!!؟؟؟